ظهرکه طرح سایه هاریخته روی تخت بود
پای لطیف باغچه سوخته و کرخت بود
آه بلند مادرم داشت هزار خاطره
هفت دری هنوز هم آینه دار بخت بود
تا که دریچه بسته شدسقف قفس شکسته شد
فنج کنار ناودان گربه سر درخت بود
هدیه کیف کودکی خنده سطل یاد را
کاغذتکه تکه و دفتر لخت لخت بود
حوض همان و شستشو عمر همان و آرزو
پیرهن جوانیم پیر به بندرخت بود
از پس پلک پنجره می نگرم گذشته را
آمدنم چه سهمگین زیستنم چه سخت بود
قصه زادروز من گمشده بر لب زمان
هفته و ماه و سالهااین همه رفت و جخت بود...