غزل غزل تو نشستی درون این دفتر
وماجرا فقط این بود...انتظار از سر
نوشتمت و تو تکرار می شدی این شد
که سرنوشت غزل های من شدی آخر
نوشتمت که چطورآمدی و رفتی من
غریبه ای که در این شهر بی دروپیکر
به هرکه می رسد از انتظار می گوید...
ولی نمی کند انگار هیچ کس باور
که رفته ای وبه دریا رسیده ای اما
اسیر رخوت مرداب مانده نیلوفر!
رها شدن شده رویای هرشبم حالا
چه فرق می کند آخر طناب یا خنجر!؟
ببین که عاقبتم بی تو هیچ خواهد
بیا که باز نباشند چشمهامان تر
بیا و باز به تکرار شعر من برگرد
غزل غزل بنشین روی بهت این دفتر...