پرنده خسته بال بود
نشست روی دست بید
به روی دست او ولی
گلی جوانه ای ندید
زمیهمان تازه اش درخت یک ترانه خواست
صدای عاشقانه ای پرازگل وجوانه خواست
دلش گرفته بودازصدای سرفه های برگ
ونوحه کلاغ ها و بوی آشنای مرگ
پرنده بال خسته را بروی دوش او تکاند
نوکش پر از ترانه شد ولی برای او نخواند
خیال نازکش پر از هوای سبزه زار بود
پر از هوای پرزدن به کوچه بهار بود
پرنده پرکشید و باز
درخت ماند و اشک زرد
صدای ناله های باد
عبور سایه های سرد...