حال ناگفته من حالت تبدارتویی شرح بیخوابی من راز شب تار تویی
از شب خلوت من ستاره ای نمی گذره شب نورانی من ماه پدیدار تویی
خیلی وقته که دلم میخواد به پابوست بیاد کفتر خسته منم گنبد دیدار تویی
بغض این اتاق خالی چه نفس گیر شده مهر آزادی من اونور دیوار تویی
بازار عشق سیاست مشتری بی کلکی هنوزم دلخوشیم اینه که خریدار تویی
دل به دریا میزنم به آرزویی که تویی آخرین جزیره و ساحل دیدار تویی
عاشقی جرم قشنگیه به انکار مپوش هی میگم عشق بده ادم بدکار تویی
اونکه سرنوشت من بنده به ناز نفسش توی این بازی منو کرده گرفتار تویی
دلم از دوری تو شکل پریشونی داره اونکه اروم دله به من وفادار تویی
عمر من رفته به باد کاری کن ای بالا بلند راز سرسبزی من روح سپیدار تویی
حالا من موندم و این زخم بد فاصله ساز تعبیر خواب منو باور و بیدار تویی......
چقدر مهربانی در حرفهایم باشد تا تلخی لحظه ها را فراموش کنی؟
گردش فصلها دست ما نیست ولی می توانم آنقدر بهار برایت بخوانم تا حضور خزان را احساس نکنی
می دانی؟پاییز هم فصل خوبی است همه روزها روزهای ما هستند!
برای دلتنگیت برگها را بها نه نکن لرزش دستانت از زمستان نیست
من اگر دلهره را شناختم شاید برای گریه هایت دلیل لبخند شدم
برای فراموشی لبخندی کافیست !...
می خواهمت چنان که شب خسته خواب را می جویمت چنان که لب تشنه اب را محو توام جنان که ستاره به جشم صبح یا شبنم سپیده دمان افتاب را بی تابم آ نجنان که درختان برای باد یا کودکان به گهواره تاب را بایسته ای چنان که تپیدن برای دل یا آنچنان که بال پریدن عقاب را حتی اگر نباشی می افرینمت چونان که التهاب بیابان سراب را ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی با چون تو پاسخی چه نیازی جواب را....(قیصر امین پور)
هزار راه نرفته
هزار کار نکرده
هزار حرف نگفته
هزار درد نهفته
هزار راز مگوی....